سلام...
بابا خوش به حال شما که با اين شرايط ميگي دور از خدايي، پس ما چي بگيم ... از نظر احساسي تازه به معناي واقعيه عشق بين خداو بنده پي بردم ،تازه فهميدم عشق يعني چي ... عاشق بنده ي خدا شدن منو به عشق با خدا نزديکتر کرد ... ميدونم صداي ادمايي مثل شما خيلي راحت تر به خدا ميرسه فقط برام دعا کنيد خيلي خيلي خيلي زياد
سلام
وب جالبي دارين
با مطالب پر بار
به وبلاگ من هم سر بزنين
خوشحال ميشم
گنجشک و خدا
روزها گذشت و گنجشک با خدا هيچ نگفت
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت ". مي آيد ، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست .
فرشتگان چشم به لبهايش دوختند ، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :
" با من بگو از انچه سنگيني سينه توست . گنجشك گفت " لانه كوچكي داشتم ، ارامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام . تو همان را هم از من گرفتي . اين توفان بي موقع چه بود ؟ چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود ؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد . فرشتگان همه سر به زير انداختند.
خدا گفت " ماري در راه لانه ات بود . خواب بودي . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. انگاه تو از كمين مار پر گشودي . گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.
خدا گفت " و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي.
اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود . ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد.
سلام به وبلاگ :
نسل خاکستر شده بياييد با هم متحد شويم.
مراجعه فرماييد.دختران و پسرانيکه ديگه هيچ اميدي به ازدواج ندارند.
ممنونم
www.ghoddeyesaratani.blogfa.com/
photoart46@yahoo.com
هم قالب وبلاگتان هم مطالبتان بسيار زيباست
تو هيچ هم دور از خدا نيستي
دعام كن